˙·٠•●♥دلشکسته♥●•٠·˙
دیر باریدی باران......
من مدتهاست در حجم نبودنش خشکیده ام...
درد من چشمانی بود،
که به من اشک هدیه می داد و
به دیگران چشمک...
هی رفیق...!
از تو چه پنهان، آدم ها انقدر دورم زده اند که...
بعید نیست یکی از همین روزها میدانی را به نامم کنند...!
پرنده ای نفرین شده ایم،
که سهممان از پریدن تنها در بازی کلاغ پر است...
منو که میذارین تو قـــبر،
بزنین رو شونم و بگین:
هـــی رفـــیق...!
ســـخت گـــذشت... ولی دیدی گـــذشت...؟!
دیــــر آمدی...!
ببین چه عــــشق بازی با شـــکوهی است،
بین مــــن و ســـکوت و مــــوریانه های گـــــورستان...
خسته ام...
نه اینکه کوه کنده باشم، نه...
دل کنده ام...!
نظرات شما عزیزان: